یک صحنهست که بیشتر، وقتی به مقوله مرگ نزدیکم یا بهش فکر میکنم نشانههایشفهمیده میشوند. نسیم یا باد شدید، آفتاب زرد شدید ولی نه لزومن گرم، سکوت همراهبا هرازگاهی صدای باد و خشخش چیزهایی که جابجا میشوند با باد، خرابه و خاک و گردو غبار، تکه کاغذ یا کاغذهایی که همراه باد میروند یا اطراف من میچرخند. این کلیتموضوع است و من هرازگاهی یکی یا چندتا از این نشانهها را با هم میبینم و حس خاصیرا تجربه میکنم. حس تنهایی، نه تنهایی هراس آور. تنهایی موعود و معهود. شاید بخاطرآن است که زیاد خرابه دیدهم. خرابهای معمولی تا خرابههای باستانی که برای دیدنشانپول هم دادهم. دیروز بهشتزهرا، بادش بود و سکوت و خاکش .
* س
همه چیز از همه جا هرچی میخوای هست...
ما را در سایت همه چیز از همه جا هرچی میخوای هست دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : کل مردم comu بازدید : 587 تاريخ : يکشنبه 30 شهريور 1393 ساعت: 22:22